هابرماس معتقد است که غرب گونۀ نامتعادلی از توسعۀ اجتماعی و فرهنگی را تجربه میکند و پیشرفت آن در علم و تکنولوژی با نوعی عقلانیت ابزاری، زوال انسانیت، تنزل اخلاقی و آزادی توأم بوده است.
به گزارش خبرنگار مهر، چندی پیش یورگن هابرماس، از فیلسوفان و نظریهپردازان اجتماعی معاصر و وارث مکتب فرانکفورت گفتگویی با روزنامۀ لوموند فرانسه دربارۀ کرونا انجام داده بود که در آن از اصل برابری درمانی و بهداشتی صحبت میکند و میگوید که تلاشهای دولت برای نجات زندگی هر انسانی باید اولویت مطلق بر جبران سودمدارانۀ هزینههای اقتصادی داشته باشد. به همین منظور معصومه بهرام، استاد فلسفۀ دانشگاه الزهرا تحلیلی بر این مصاحبه نگاشته و در اختیار خبرنگار مهر قرار داده است که در ادامه میخوانید؛ در سال ۱۹۶۴، هابرماس نظریۀ «علایق مؤلفه دانش» را در کتاب خود با عنوان دانش و علایق انسانی، معرفی کرد. این نظریه در همۀ آثار بعدی او نقش مهمی ایفا میکند. هابرماس دانش بشری را به سه بخش علوم طبیعی یعنی سلطه و نظارت تکنیکی بر طبیعت و جامعه، علوم فرهنگی یعنی دستیابی به تفاهم متقابل بین الاذهانی و اتفاق نظر، و علوم انتقادی یعنی علاقه انسان به تحقق حقیقت، آزادی و عدالت تقسیم میکند و اعتقاد دارد که هر کدام از این سه بخش علوم انسانی بر پایه یکی از علایق سه گانه است: علوم تجربی تحلیلی بر پایه علایق شناختی تکنیکی، علوم تاریخی هرمنوتیکی بر پایه علایق شناختی عملی، و علوم انتقادی بر پایه علایق شناختی رهایی بخشی است که از طریق انتقاد از قدرت و ایدئولوژی حاصل میشوند. در واقع، هر یک از این علایق به ترتیب نشان دهندۀ سه رویکرد پوزیتیویستی، هرمنوتیکی و انتقادی هستند که واسط اجتماعی آنها به ترتیب کار، زبان و حفظ اجماع اجتماعی، و اقتدار است. کار در قلمرو طبیعت، زبان در قلمرو جامعه، و اقتدار در قلمرو سیاست قرار دارد. علایق رهایی بخش، که برای هابرماس از اهمیت زیادی برخوردار است، به هدف آزادسازی انسانها از شرایط انقیاد و محدودیتهای غیرطبیعی وضع شده است. او وظیفۀ فلسفه انتقادی علم را خلاص شدن از دام پوزیتیویسم میداند. پوزیتیویسم، که نوعی عقلانیت ابزاری به شمار میآید، انسان را تا حد یک شیء بی هویت تنزل داده و به حوزۀ عمومی و زندگی اجتماعی هر روزۀ انسانها تعدّی کرده است. به بیان دیگر، پوزیتیویسم نه تنها سعی میکند که انسانیت را مهار و مدیریت کند، بلکه موجب سقوط علوم انتقادی اجتماعی میشود. با الهام از وبر میتوان گفت که نتیجۀ سلطۀ رویکرد فلسفی پوزیتیویستی خصوصاً در عصر کرونا، نه تنها از دست رفتن معنا، از دست رفتن آزادی و زندانی شدن انسان در قفس آهنین عقلانیت ابزاری است، بلکه پرورش متخصصان عاری از روح را نیز به همراه دارد. در واقع، این قفس آهنین مظهر مدرنیته و سرمایه داری پیشرفته است. هابرماس متأخر معتقد است که پوزیتیویسم با حمایت از علایق تکنیکی، علایق عملی و رهایی بخشی را نادیده میگیرد. وی نمیپذیرد که همۀ مسائل اخلاقی، سیاسی و فرهنگی در جامعه به مثابه مسائل تکنیکی نگریسته شوند و قائل به تعامل و هماهنگی بین این سه قلمرو است. بنابراین، به سختی میتوان زندگی روزمره عقلانی شده را با باز کردن و به بحث گذاردن فقط یکی از این سه ساحت فرهنگی حل نمود و جامعه را از بیماریهای اپیدمیک و فقر فرهنگی نجات داد. به عکس، در شرایط خاص، گسترش یکی از این سه ساحت و تسلط اش بر ساحتهای دیگر میتواند به اعمال زور و ترور منجر شود. چرا که علم با تأثیری که از روح مدرنیته میگیرد به ابزاری در دست سرمایه داری تبدیل میشود و از صورتهای زندگی اخلاقی و سنتی جدا میشود. به عبارت دیگر، در این حالت است که انگیزههای اولیۀ اخلاقی و فرهنگی در فایده گرایی صرف مستحیل میشوند. هابرماس معتقد است که غرب گونۀ نامتعادلی از توسعۀ اجتماعی و فرهنگی را تجربه میکند و پیشرفت آن در علم و تکنولوژی با نوعی عقلانیت ابزاری، زوال انسانیت، تنزل اخلاقی و آزادی توأم بوده است. بنابراین، هابرماس، در مصاحبه با روزنامۀ فرانسوی لوموند در خصوص کرونا، از اصل برابری درمانی و بهداشتی صحبت میکند و اعلام میدارد که تلاشهای دولت برای نجات زندگی هر انسانی باید اولویت مطلق بر جبران سودمدارانۀ هزینههای اقتصادی داشته باشد. مسئولان سیاسی وقتی از یکسو به زیانهای اقتصادی و اجتماعی فکر میکنند و از سوی دیگر به تعداد تلفاتی که میتواند قابل جلوگیری باشد، باید از وسوسۀ تفکر ابزاری و فایده گرا بپرهیزند. بحث هابرماس را اینگونه میتوان تحلیل کرد که این مطلب ناظر بر رویکرد پوزیتیویستی است که حاکم بر نظام سرمایه داری غرب است. جایی که ارزشهایی مثل ارزش اخلاقی به نفع سرمایه داری نادیده گرفته میشود. سرمایه داری از طریق دو عامل پول و قدرت بر شرایط فرهنگی غالب آمده و آزادی، استقلال و هویت انسان را خدشه دار کرده است. به سخن دیگر، از آنجا که هابرماس یک عقلگراست، جامعۀ بهتر از نظر او،، جامعهای است که عقلانیتر و به طور خلاصه، هماهنگ با نیازهای جمعی باشد، نه هماهنگ با قدرت خودکامه. بنابراین، نمیتوان به خاطر رونق مادی در وضعیت کرونایی، به بیماران جوانتر اولویت داد و سالخوردگان و ناکارآمدان جامعه را قربانی کرد و سهمی در خدشه دار کردن کرامت انسانی داشت. مسئولان که باید حافظ جان همۀ انسانها باشند، چگونه میتوانند گزینشی عمل کنند و زندگی شخصی را بر دیگری ترجیح دهند. راه حل هابرماس برای خروج از این معضل، دموکراسی مشورتی یا گفتمانی است که میتواند اتحاد در تمام لایههای اجتماعی را به ارمغان بیاورد و آن را تنها راه منطقی برای اروپا میداند که به عنوان چالشی در مقابل اندیشه لیبرال دموکراسی غربی محسوب میگردد. به اعتقاد هابرماس، الگوی دموکراسی مشورتی و رهایی بخش میتواند جهان مدرن را از تنگنای فردیت نجات دهد. در حقیقت، این نوع دموکراسی بر مبنای مشارکت آحاد اجتماع در فرآیند بحث و گفت و گوهای آزاد و غیرمحدود به منظور دستیابی به یک توافق و اجماع بین الاذهانی از طریق قدرت استدلالهای عقلانی برتر پی ریزی شده است. او بیان میکند که دموکراسی مشورتی در درون حوزۀ عمومی پدید میآید که به عنوان ساختاری از ارتباطات میانجی گرانه، بین دولت و جامعه مدنی وساطت کرده و جایی است که در آن هر بحث انتقادی میتواند روی دهد. حوزۀ عمومی نه تنها عرصهای باز برای تصمیم گیری سیاسی است، بلکه همچنین عرصهای است که در آن اهداف و خواستهای عقلانی روشن میشود. بدین منوال، حوزۀ عمومی قلمروی است که در آن دولت و سیاست میتوانند عقلانی شوند. دولت نباید با مسائل پیچیدۀ مربوط به کرونا به صورت "مونولوگی" برخورد کند و نه "دیالوگی" یا "گفتمانی". در واقع، موضوعی مثل بررسی فضای کرونایی و یافتن راه حلهایی برای کنترل آن، که موضوع مورد علاقۀ عمومی است، باید علناً توسط خرد جمعی مورد بحث قرار گیرد و اشخاصی از مجامع مذهبی، دانشگاهها، گروههای حرفهای و جمعیتهای داوطلب گرد هم آیند تا بی قید و بند به مشورت و ارائۀ راه حل بپردازند. گفتمان در شرایط مذکور در صورتی موفق خواهد شد که شرکت کنندگان احترام برابر و بی طرفی را بپذیرند. دقیقاً همین وضعیت است که نظریۀ کنش ارتباطی را سامان میدهد و بنیان نظری دموکراسی مشورتی هابرماس را تعیین میکند. هابرماس مدعی است که انسانها برای تعامل نیاز به درک و فهم یکدیگر دارند و در این تعامل از زبان مشترک استفاده میکنند. هابرماس این تعامل انسانی مبتنی بر زبان مشترک را "کنش ارتباطی" می نامد. بنابراین، در تبیین این تعامل متقابل بین الاذهانی، او اصطلاح وضعیت کلامی مطلوب را به عنوان پیش شرط بنیادی کنش ارتباطی تلقی میکند. وضعیت کلامی مطلوب متضمن برابری حقوق و قدرت بین شرکت کنندگان در یک گفتمان است. در این موقعیت، هر ایده و طرحی میتواند بیان شود و مورد انتقاد قرار گیرد و شرکت کنندگان در نهایت به یک درک بین الاذهانی و اجماع خواهند رسید. در واقع، این نوع دموکراسی صورتی از زندگی را پیشنهاد میدهد که در آن حقیقت، آزادی، و عدالت ممکن میشود و کلیۀ تضادها بین شرکت کنندگان حل و فصل میشود. با آنکه نظریۀ دموکراسی هابرماس مثل لیبرال دموکراسی توافق شهروندان یک جامعه را پایه و اساس مشروعیت قوانین آن جامعه میداند، اما در نحوۀ به دست آمدن این توافق از لیبرال دموکراسی فاصله میگیرد. برای هابرماس، توافق و رضایت بر مبنای نتیجۀ استدلالهای عقلانی است که شهروندان آزاد و برابر در دفاع از نظریۀ خود در فرآیند تصمیم گیری ارائه میدهند. ولی مشروعیت تصمیم گیری در فرآیند لیبرال دموکراسی بر اساس عقل فردی و پوزیتیویسم است نه بر عقل جمعی یا گروهی که نمونۀ آن در دموکراسی مشورتی وجود دارد. همچنین در لیبرال دموکراسی تصمیم گیری بر طبق رأی اکثریت صورت میگیرد و از منافع اقلیت چشم پوشی میشود و ارزشها و اهداف اکثریت بر اقلیت تحمیل میگردد. در صورتی که هابرماس در دموکراسی خود منافع همگان را در نظر میگیرد. در نهایت میتوان نتیجه گرفت که با توجه به اینکه دموکراسی در معنای واقعی آن هرگز، به ویژه در طول تاریخ غرب، به وقوع نپیوسته است، نظریۀ هابرماس میتواند به عنوان صورت قابل تأملی از دموکراسی تشخیص داده شود.