به گزارش خارگ آنلاین : اسفند ماه است، بهارنارنج های خارگ مثل هر سال به بار نشستند. در هر کوچه ای که قدم می گذاری، یک شاخ بهارنارنج معطر بر دیوار روان شده است. خارگ زیباتر از همیشه می درخشد .گویی بهار زودتر از هر جایی به صورت مرجانی جزیره لبخند می زند.
روز بزرگداشت شهداست. آنچه از آن ها به یاد می آورم سطربه سطر وصیت نامه هایشان است که علی رغم سن کم آنان، نغز و زیبا آن را نگاشته اند. به فرموده ی مقام معظم رهبری : «وقتی وصیت یک جوان ۱۳ ساله را در جبهه می خوانید، تصور می شود که یک فقیه آن رانوشته است.». و به فرموده ی امام خمینی (ره) : برخی ها ره صد ساله را یک شبه طی می کنند.
رئیسعلی های خارگ
کلاش را به دستم دادند، ۱۳ تیر واقعی داشت. از من خواستند شلیک کنم، تفنگ آنقدر سنگین بود که لرزش دستانم مانع می شد نگاهم را به سیبل بدوزم، فقط کوههای سر افراز خارگ را می دیدم که محکم و استوار جلوی دیدگانم ایستاده بودند. با اصرار فرمانده انگشتم را روی ماشه چکاندم….صدای ناله ی تیر آنقدر بلند بود که توان ادامه ی شلیک را نداشتم. تفنگ بیشتر در دستانم سنگینی می کرد و با زحمت آن را زمین گذاشتم .
فقط می خواستم همه چیز را رها کنم و از آن موقعیت دور شوم.به یاد بچه های مظلوم خارگ در جبهه ها افتادم که خیلی هاشان دانش آموز بودند یا تازه بیست ساله شده بودند، خیلی هاشان آرپیجی زن بودند…. چطور اسلحه ، به این سنگینی را با جان و دل بر دوش می گرفتند و صدای پرتاب خمپاره در گوش های نحیفشان می پیچید.
به یاد شهید ۱۸ ساله فتح الله درودگاهی افتادم، در وصیت نامه اش خطاب به پدرو مادر خود نوشته بود :«به همه ما اجازه داده اند دوروز برویم و به خانواده امان سر بزنیم….ولی من که نمی توانم در این دوروز خودم را به خارگ برسانم پس در جبهه خواهم ماند ؛ من نمی توانم به خود بقبولانم که برادران خودم در مرزها شهید شوندو من فقط شاهد آن باشم.». وصیت شهید شکر الله آباش در ذهنم آمد در بخشی از آن نوشته بود؛ «برای من بازگشت به شهر خود و سکونت دوباره در آن و دور بودن از جبهه سخت است من عاشق صفیر گلوله ها و ندای تکبیر رزمندگان شجاع اسلامم.»، شهید آباش ، جوان ۲۴ ساله ی اهل خارگ که در زمان شهادتش درجه سرداری داشت.مادرش خبر شهادت جگر گوشه اش را که شنید گفت : «شکر الله بود و شکر خدا که شهید شد.».به لوله های نفت پیچیده در تاروپود کوهها ی خارگ نگاه کردم، به صادرات قطره قطره نفتی که در زمان جنگ تحمیلی قطع نشد ؛ آنهم با مقاومت مردم خارگ و ایران ….به جنگنده های اف ۱۴ شهید بابایی فکر کردم ، با اینکه بمب نداشتند اما به دستور شهید بابایی به دنبال جت های میراژ عراقی می افتادند تا از آسمان خارگ فراری اشان دهند.
کلاش را از زمین برداشتم، اشک هایم را پاک کردم، تفنگ را با دستان لرزان بر دوشم گرفتم از مگسک به سیبل نگاه کردم ، ۱۲ تیر باقی مانده را بی امان شلیک کردم. صدای نفیر گلوله میان کوه و دریا پیچید و لی نمی خواستم هنوز اسلحه را بر زمین بگذارم.مشعل های خارگ همچنان می سوخت و صدای جریان نفت در لوله ها ، چون موج دریا برپهنه ی مرجانی خارگ طنین انداز می شد.من زاده ی خارگ غیورم، دیار آفتاب و نفت، سرزمین لاله های نورسیده و در خاک خفته، حالا بهارنارنج های خارگ در آرامش شکوفا می شوند و ما باز بهار معطر جزیره را با اهتزاز ، پرچم ایران می بینیم.