ایسنا/بوشهر "کرونادوستها" یک مجموعه داستانی است که با استفاده از هنر انیمه و رخ دادن در یک محیط کاملاً عینی داستان این روزهای ما را به تصویر میکشد. روزهایی که درگیر ویروس عجیبی به نام کرونا شده و با واژههای عجیبتری چون قرنطینه رودررو شدهایم.
کرونا، ویروسی که از دل چین درآمد و به همه جای دنیا سرک کشید! بعد از شیوع سریع این ویروس مردم مواضع متفاوتی در برابر آن در پیش گرفتند، بعضیها از آن استقبال کردند و دوستش داشتند و بعضی نیز آن را دشمن داشته و از آن دوری کردند. اما آنان که عزیزش داشتند و دوستی خود را با کرونا علنی کردند به استقبال مرگ و بیماری رفتند. به گزارش ایسنا، "کرونادوستها" نام مجموعه داستانی است که با انیمه و رخ دادن در یک محیط کاملاً عینی شرح این روزهای ما را به تصویر میکشد. در این مجموعه «مریم دادرس»، به عنوان نویسنده؛ «رضا جمالی»، به عنوان انیماتور؛ «علیاکبر درخشانیان»، به عنوان گوینده صدا؛ «یلدا درخشانیان» به عنوان سرپرست طراحی و نقاشی دیجیتال؛ «فاطمه خواجهزاده» به عنوان گرافیک رایانهای؛ و «ساجده عبداللهی» به عنوان نقاش و طراح گرافیکی و دیجیتال با استودیو یار همکاری داشتهاند. با کرونادوستها همراه شدیم تا در محیط استودیویی که این مجموعه را خلق کردهاند از روند کار و فراز و نشیبهای روزهایی که بر آنها گذشته بگویند. در ادامه گفتگوی صمیمی ایسنا را با "یلدا درخشانیان" و همسرش "رضا جمالی" و سایر همکارانشان میخوانید. *ایده این کار از کجا آمد؟ یلدا: دقیقا هدف ما این بود که یک کار فراتر از منطقه و با استاندارد بالا ارائه بدهیم، هر چند نتیجه نهایی با آنچه میخواستیم فاصله داشته باشد اما کار را با این ویژگیهای موردنظر خود پیش بردیم و نمیخواستیم کار به نحوی باشد که با کسی رقابت کنیم بلکه هدف این بود که حرفی برای گفتن داشته باشیم. استودیو انیمیشنسازی یار هم یک دپارتمان از شرکت نرمافزاری ما است که در واقع معرفی استودیو با این انیمیشین آغاز شده است. رضا: این موضوع یکباره به ذهن ما رسید، مشکلات نیروی انسانی، ابزارها و همزمانی با ایام قرنطینه که حتی برای داستان نیز به مشکل برخوردیم و با هر کسی تماس میگرفتیم مایل به کار کردن نبود و میخواستند پیش خانواده باشند یا به هر شکلی علاقه به همکاری نداشتند. آن هم در مقطع زمانی که کسی از خانه بیرون نمیآمد و تا آنجا پیش رفتیم که حتی برای ضبط صدا نیز مجبور شدیم که از موبایل استفاده کنیم. البته یکی از دلایل اینکه شروع کردیم اصلا همین بود که بهانهجوییها را کنار گذاشته و با وجود تمام کمبودها کار را انجام دهیم. هدف ما این بود هر طوری شده کار را بسازیم و این هدف برای ما اهمیت داشت. خیلی جاها برای جبران کمبودهای نیروی انسانی من و یلدا مجبور شدیم تا صبح کار کنیم و این خلا را با تخصصهای خود جبران کنیم. یلدا: همه ماجرا هم گل و بلبل نبود. خیلی جاها سختیهایی بود و یا کم میآوردیم. چنین مسائل و چالشهایی وجود داشت و اینگونه نبود که همه چیز در یک مسیر مستقیم و آسان پیش برود. *از ابتدای کار تا حصول نتیجه چقدر طول کشید؟ رضا: چند روز قبل از عید بود که شروع کردیم تا تقریبا ۱۶ فروردین که شالوده کار آماده شد و کاراکترها و سناریوها را داشتیم و میدانستیم که چه میخواهیم، ولی تا کار را بستیم چند روزی زمان برد. البته اصلاح کردنها و جزئیات کار کمی زمان برد. تا الان دو قسمت منتشر شده و قسمت بعد نیز اگر خدا بخواهد عید فطر منتشر خواهد شد. متاسفانه برای صداگذاری به مشکل برخوردیم و دورکاری و بعضی بدقولیها انتشار کار را به تعویق انداخت. در نهایت تیزری که ساختیم و در فضای اجتماعی پخش شد نزدیک به یک میلیون بیننده داشت. در مجموع جذابیت اصلی کار این بود که افراد تنبل شده بودند و سخت کار میکردند، وقتی کار منتشر شد و کیفیت آن را دیدند گفتند چرا از استودیو ما استفاده نکردید و چرا نگفتید ما داستان بنویسیم. خب در ابتدا پای کار نیامدند اما وقتی بازخورد و حاصل کار را دیدند مایل به همکاری شدند. یلدا: ما یک ماه شبانهروزی کار کردیم تا شخصیتها و المانها را طراحی کرده، از فضا و زمینه کار عکس گرفته و سپس آنها را طراحی کردیم. حتی ویروسها و... که تنها نامش یک ماه است و شبانهروز در حال کار بودیم. بیشترین چیزی که از ما انرژی برد این بود که شاید زمان برای برخی نیروها تعریف نشده بود و فاصله حرف تا عمل هم خیلی زیاد بود. *تغییرات و افت و خیزهای داستان چطور اتفاق افتاد؟ رضا: وقتی بخش اصلی کار شامل طراحی و شخصیتسازی و ایدهپردازی انجام شد، میشد هر نوع داستانی را به آن وصل کرد و اینجا این ایده به ذهنمان رسید که چرا باید داستانی خارج از این روزها را روایت کنیم؟ همان چیزی که افراد بدون ملاحظه بیرون میروند طوری که انگار هیچ تهدیدی وجود ندارد. همانطور که همیشه رفتار میکرده و همین افراد و داستان واقعی آنها که شکل معمولی زندگی خود را میگذرانند باعث شد این قصه به نظر معمولی را انتخاب کنیم. روزهای سیزده و چهاردهم فروردین که گذشت مصادف بود با کمتر شدن قرنطینه و رسیدن به صورت فعلی، تصمیم گرفتیم داستان را تغییر داده و با شرایط فعلی تطبیق بدهیم که این هم مقداری زمان برد و خواستیم اگر چیزی قرار است ساخته شود شرایط حال حاضر باشد نه چیزی که از آن عبور کردهایم. *روند زیست و رشد کرونا را چطور پیش بردید؟ رضا: داستانهای همه ما شبیه به هم است. چون زمانی که قسمت اول را ارائه کردیم آمارها کم بود و آنجا به فکرمان رسید که شخصیت کووید ۱۹ را به شکل تنپرور نشان دهیم که ناامید شده و در حال از بین رفتن است و منتظر زمینه برای مهمان شدن و ادامه زندگی است اما به یکباره جمعیتی را میبیند و اتفاقی وارد بدن یکی از آنها میشود و پس از ۴ روز که در گلو میماند به قدرت واقعی و توانمندیهای خود میرسد و با گذراندن سیکل میتواند فعالیتش را شروع کند و تکثیر شود. دقیقا همان مواردی که مطرح میشد و داستانهایی که میان مردم شکل گرفته بود، افرادی که با ریسک بالا زندگی میکردند و تهدیدی برای دیگران هم بودند. میخواستیم داستان ما شامل زمان نباشد و تا زمانی که این پدیده جریان دارد نتوان پایانی برای آن متصور شد، چون رفتارهای مردم و رفتار ویروس مرتباً تغییر میکند. به تدریج مردم از رعایت پروتکلها خسته میشوند و یا میخواهند به سر کار بروند و فعالیتهای روزمره را در پیش بگیرند. کار را بالاخره به نقطهای رساندیم اما گوینده نداشتیم. صداهای خودمان را امتحان کردیم اما مناسب نبود. بعضی مسائل در حال عبور از مقطع زمانی بود و داستان ما دیگر کارکرد خود را از دست میداد. الان که به اینجا رسیدهایم متوجه شدهام که یک حالت گردشی پیدا کرده یعنی داستانی که ساختیم ممکن است در محیط ما تمام شود اما در محیط دیگر شروع می شود و برای آنها الگوی اولیه دارد، مانند یک سیکل چرخهای و یا یک حلقه و این به دلیل خاصیت پاندمی بودن کرونا است و اینکه هیچ پایانی برای آن متصور نیست. بعد از برادر یلدا –علی اکبر درخشانیان- با توجه به سوابقش استفاده کردیم، و دیگر شک نکردیم. چون ۸-۷ نفر را تست کرده بودیم اما بیان آنها موردقبول نبود. ما وقتی قسمت دوم را ارائه کردیم خیلی بیشتر مورد رضایت واقع شد و هم مخاطبان و هم خود ما راضی بودیم، چون ایرادهای قسمت اول رفع شده بود. ما میخواستیم پیام خود را سریع به مخاطبان برسانیم و به همین دلیل حساسیت زیادی بر روی زمان اتمام کار داشتیم و در همان روزهای ابتدایی دو نفر از همکارانمان رفتند و حتی حاضر به دورکاری نشدند و شرایط برای ما خیلی سخت شد. *بعد از این کار قرار است کار دیگری انجام بدهید؟ رضا: سبکی که ما کار میکنیم سبک جهانی، مرسوم و پرطرفدار انیمههای ژاپنی است که در ایران هنوز زیاد جا نیفتاده اما نیروی انسانی خوبی در آن وجود دارد و ما تخصص های این سبک را به دست اورده ایم. فیلمها و کارتونهای خوبی هم با استفاده از این سبک تولید شده است. طی ماههای آینده پیش تولید یک فیلم سینمایی را برای نمایش روی پرده سینما آغاز خواهیم کرد. همچنین استارتاپهای نرمافزاری جذابی را تولید کردهایم و جزو تولیدات نرمافزاری ما است. خوشبختانه با اینکه بوشهر یک شهر کوچک است اما نیروی انسانی خیلی خوب و زیادی دارد. *شما در زمان دانشگاه به برنامهنویسی علاقه داشتید و مدتی هم در این حوزه کار کردید چطور به سمت گرافیک یا انیمیشن و چنین قضایایی متمایل شدید و الان چه قدر به این کار علاقه دارید؟ یلدا: من وقتی بچه بودم بینهایت نقاشی را خیلی دوست داشتم و در نمایشگاههایی هم شرکت کردهام، حتی یادم میآید وقتی ۱۰ ساله بودم دفترهایی بود که بر روی آن تصویر انیمه بود و من تمام آنها را روی کاغذ میکشیدم، به سبک همین انیمههایی که الان داریم کار میکنیم و پدرم به من میگفت اگر اینها را بکشی و کارت خوب شود یک روز برایت نمایشگاه میزنم و من این حرفش را هیچ وقت فراموش نکردم و آن حرف به من انگیزه میداد تا زمانی که کامپیوتر آمد و من با آن آشنا شدم، آن زمان من سوم راهنمایی بودم و چیزی بود به نام تاک سی دی شامل مجموعه نرمافزارهایی که من داخلش را نگاه میکردم تا ببینم چه نرمافزاری هست که خیلی جالب باشد و توضیحاتش را میخواندم که ببینم به چه کاری میآید؟ یکی از نرم افزارهایی که توجه من را جلب کرد نرمافزار SWiSH بود که کارش بیشتر ساخت کلیپ کارتونی بود. آن موقع هم مد بود که میآمدند روی آهنگها کلیپ های فلش میساختند بعد من یادم هست که روی یکی از آهنگهای شادمهر یک کلیپ کارتونی ساختم که چه قدر هم جالب شد. زمانی که وارد هنرستان شدم از برنامهنویسی خوشم آمد و سال سوم که بودم برای خوارزمی کاری ساختم که یک CD چند رسانهای بود و یکی از مباحث درس جغرافیا با محور حوضه بیابانها که نشان میداد اگر در یک خاک زیاد کاشت صورت بگیرد آن خاک ضعیف میشود و املاحش را از دست میدهد و املاح با نمک جایگزین میشوند و میخواست درباره این چیزها صحبت کند. در مورد پیدایش بیابانها و اینکه این زمینها چطور به بیابان تبدیل میشوند، معلم جغرافیا گفته بود که شاگردان من این مبحث را خیلی سخت متوجه میشوند و باید هنرستان چیزی به صورت انیمیشن برای بچهها تهیه کند. آن زمان آمدند سراغ من و گفتند تو برنامه نویسیات خوب است، یک CD آموزشی برای بچه ها بساز! من هم جداگانه برنامهاش را نوشتم و با فلش و Premiere و اینها صداگذاری انجام میدادم و همه اینها را سر هم کردم، بعد کارتونهای کوچکی کشیدم که مثلا اینها املاح هستند و هی بالا و پایین میپرند و تعدادی هم دارند کاهو میکارند و بعد هی املاح کم میشود و به جای آن نمک میآید... و این یکی از کلیپ هایی بود که الان به خاطر دارم. البته کلا به برنامه نویسی علاقه داشتم، جلوتر که رفتم در دانشگاه کلا دغدغهام برنامه نویسی شد و الان شرکتی که داریم کارش تولید نرم افزار است و یک دپارتمان انیمیشنسازی هم دارد که اسم استدیو آن را "یار" گذاشتهایم و در حوزه انیمیشن فعالیت دارد. مثلا ما فراخوان برای داستاننویسی داشتیم و دیگر لازم نبود از جای دیگری وبسایت سفارش بدهیم و کلا وبسایت آن را خودمان ساختیم و حالا برای آینده هم یک کار سینمایی و یک کار سریالی خوب داریم. همچنین یک استارتآپ خیلی قوی هست که در حال کار بر روی آن هستیم. *وقتی به شکل حرفهایتر وارد این حوزه شدی چقدر علاقهای که داشتی با سختیهای کار یکی شد و چقدر برای تو دافعه و یا جاذبه داشت؟ آیا جایی بود که سختی غلبه کند و یا علاقهات بیشتر میچربید به سختیها، چون به هر حال در کار همیشه سختی هست... یلدا: حقیقتش را بخواهید روزهایی بود که خیلی سخت میگذشت و یا یک جاهایی حس میکنی واقعا نمیکشی، من هم بعضی مواقع حس بریدن داشتم. ولی خیلی زود این حس برطرف میشد و نه فقط در بحث انیمیشن و مثلا در زمانی که داشتیم روی انیمیشن کار میکردیم بلکه بحث گالری هم بود که همزمان داشتم کلاس وکتور هم کار میکردم و هر چیزی که لازم بود یاد گرفتم و هم دستی کار میکردم و هم با کامپیوتر و خیلی کارهای دیگر که ممکن است الان حضور ذهن نداشته باشم. اینقدر کار زیاد سر ما ریخته بود که واقعا یک جاهایی دیوانه میشدم و نمیدانستم میتوانم تمامش کنم یا نه؟ و خوشبختانه همه اینها تمام شد، شبانهروز کار میکردم و یک جایی میبریدم ولی فردایش بلند میشدم و ادامه میدادم و همین انیمیشن وقتی به پایان قسمتی از آن میرسیدیم میگفتیم که دیگر بس است و همین قسمت آخرش باشد ولی باز هم ادامه میدادیم. یک وقتهایی حس بریدن میآید سر وقتت، درست است برای یک مدت که البته ممکن است زمانهای متفاوتی باشد حس خستگی و بریدن داشته باشی ولی در آخر علاقه و هدفت به آن غلبه میکند و وقتی هم نتیجه کار را میبینی انگیزه و قدرت بیشتری میگیری. *اینکه همسرت کنارت کار میکرد چه قدر در علاقه و انگیزه و پشتکار تو تاثیرگذار بود؟ یلدا: خب خیلی تاثیرگذار بود، مثلا زمانهایی بود که من حس میکردم نمیتوانم کار را تمام کنم و مسلما اگر صحبتهای همسرم نبود که تو میتوانی و تشویقها و حمایتهای او نبود قطعا قرار نبود که یادم بیاید تواناییش را دارم و قطعاً صحبتهایش و حمایتهایش و آن کنار هم بودنهایش اثر داشت... خب اعضای یک تیم خیلی موثر هستند که چهقدر برای همدیگر همدل و دلسوز باشند و مسلما وقتی رضا کنار من بود سختیها هم بود و اصلاً نمیشد که همه جا و همه چیز خیلی گل و بلبل باشد و همیشه بگوییم آفرین فوق العاده است، چون واقعا بعضی جاها افتضاح بود و باید درست میشد و با عزیزم، گلم تو خیلی ماهی درست نمیشد اما آسانتر تحمل میکردیم و واقعا یک وقتهایی سختگیری بود و وقتهایی که میبریدی، تشویقها و حمایتها باعث میشد که تو برگردی به کار. شاید اگر همسرم با آن تشویقها و حمایتها و بعضی مواقع مدیریتش نبود نمیتوانستم آن بخشی که وظیفه خودم بود را به سرانجام برسانم و قطعا کاستیهایی هم در کار بوده و سعی کردم به بهترین شکلی که در توانم هست انجامش دهم. *و شما چطور؟ رضا: میخواهم صادقانه صحبت کنم، داشتن شرکتی با ۷ نیرو که کار انیمیشن را هم در کنار بقیه موارد دست میگیری که تا دوماه آینده میخواهی تمام داشتههایت را توی کار بیاوری. روی نیروهایت سرمایهگذاری کردی و آنها دقیقاً اول کار رهایت کردند و رفتند و حالا نیروهای جدیدی هستند که همزمان باید به آنها آموزش بدهی و در یک برهه زمانی هم هیچ کس با شما همکاری نمیکند و به خاطر مسائل زمانهاش که هم عید بود و هم کرونا و علاوه بر این شرایط، سختی این موضوع را هم در نظر بگیرید که یک ایده ۲ روز قبل از عید شکل گرفته، همان روزهایی که میخواهی اجرایش کنی نیروها رها میکنند و میروند و دوماه به صورت فشرده روی استارتآپ کار کردی و آن استارتآپ به خاطر شرایط زمانی ممکن است رو به شکست باشد و باید با چنگ و دندان حفظش کنی... خب بار روانی این شرایط در دوماه گذشته بر روی ما خیلی زیاد بوده، بعد وارد انیمیشن میشوی که خارج از تمام ایدهآلهای شرکتی هست و یعنی کاری را انجام میدهید که خارج از هدفگذاری است و هیچ کمکی به توسعه و بهای شرکت ندارد و هیچ نوع بازخوردی به شما نمیدهد، بلکه عامالمنفعه است و کارکرد آموزشی دارد. تشویقهای معنوی شرکت را سرپا نگه نمیدارد، سر ماه نیروها حقوقشون را میخواهند و مشتریها هم کارشان را و نیروهایی هم به خاطر شرایط حاضر به کار کردن نیستند. یلدا: ما میگفتیم که دو ماه قبل از عید کار و بعد از عید استراحت میکنیم. دقیقا میگفتیم دوماه کار و عید یک استراحت چهار پنج روزه در صورتی که دو روز قبل از عید کارها شدت بیشتری پیدا کرد. رضا: ما یکباره وارد کار خیلی سنگینی شدیم که هیچ پیشتولیدی ندارد، هیچ نوع متریال و طرز فکری ندارد و فقط یک سری ایده هستند که باید شکل بگیرند و این استرسها و فشارهای روانی دوماه قبل هم هست و بعد دقیقا برسی به یک نقطه اوج کاری که استراحت نداری و بعد از چند شبانهروز ساعت خوابت میرسد به ۵-۴ ساعت و بدون این که متوجه بشوی اعصاب و روانت با کوچکترین تلنگر به هم میریزد. مشتری ها هم شروع میکند به زنگ زدن و تمام اینها را میگذارید کنار هم و میبینید که هفتاد هشتاد درصد کار افتاده روی دوش خودت، هم داری کارگردانی میکنی، هم داستاننویسی و کارهای گرافیکی... و نیروهایی که در سختترین شرایط رهایت کردند و حالا که نتیجه کار را دیدهاند میخواهند که برگردند و واقعا چطور آدم میتواند اطمینان کند و میبینی که در حوزه کار شخص توانمندی هم هست ولی سازمانی نه. یلدا: و مهمتر این که کسی پشت صحنه را نمیبیند و فقط اسم و اعتبار ما بد میشود. وقتی وارد کار شدی متوجه میشوی نیروهایت استعداد دارند ولی پشت این استعداد باید شرایط زمانی را رعایت کنی و نمیتوانی بیش از حد به آنها فشار وارد کنید و کلا ما ۷ نفر بودیم که روی این پروژه کار کردیم. *از کجا به فکرتان رسید که از دل یک شرکت نرمافزاری استودیو تولید انیمیشن دربیاورید؟ رضا: من اینجا میخواهم در مورد خوبیهای کرونا بگویم، شاید الان جذابیتش بیشتر در این باشد که بیشتر از خوبیهایش بگوییم، تا اینکه بخواهیم در مورد بدیهایش بگوییم، چون فکر میکنم دیگر همه بدیهایش را شناختند، در هر چیز منفی یک نکته مثبت هم هست، به صورت خلاصه اگر بخواهم بگویم این است که صنایع تغییر میکنند، عمرشان تغییر میکند، تغییر شکل میدهند، آنهایی که سازگار میشوند میمانند و آنهایی که سازگار نمیشوند از بین میروند. دقیقاً خوبی کرونا هم در همین موضوع است، خیلیها با فعالیتهای جدید، کارهای الکترونیکی، و یا فروش آنلاین آشنا شدند، خیلیها توانستند خودشان را به شکل دیگری بروز بدهند، هماهنگ شوند و خودشان را شکل بدهند، این فکر میکنم بزرگترین کاری است که کرونا انجام میدهد، در پتانسیل روز خیلی از صنایع رو به زوال تغییر ایجاد میکند، مثل صنعت نقاشی که یک زمانی هزینهای پرداخت میشد تا با مدادهای سنتی نقاشی و با درآمد آن امرار معاش کنند، اما الان رسیده به digital painting، یعنی اینکه این نقاشی تغییر ماهیتی نداده فقط شکل ابزارهایش تغییر کرده و این صنعت تغییر حالت داده و دقیقاً رسیده به صنعت کاری ما، تقریباً نزدیک به ۸۰-۷۰ سال است که در کشورهای پیشرفته و صنعتی از این حرفه کسب درآمد میکنند و رسیده به نقطهای که ما امروز میخواهیم از آن استفاده کنیم و کاری که ما انجام دادیم دقیقاً همین بوده است. یک سری از صنایع که افراد از آنها کسب درآمد مناسبی ندارند و نمیتوانند خودشان را با صنایع جدید وفق بدهند، این اطلاعات را ندارند و این کنشهای فکری به آنها نرسیده، این افراد را گرد هم آوردیم و از تواناییهایشان در پیشبرد کار بهره بردیم و از یک صنعت که رو به زوال گذاشته و فقط به عنوان علاقه از آن استفاده میکنند، وارد صنعت تجاری شدیم، همان چیزی که بقای عمر هر صنعت، هر علاقه و هر عشقی هست. ما الان از سبک ژاپنیزم استفاده میکنیم، سبک شرقی، سبکی که به آن سبک دو و نیم بعدی میگویند. این طرحهای ۲.۵ بعدی را به جایی رساندیم که بتوانیم از آن کسب درآمد کنیم، جایی که نیروی انسانی خیلی غالبی دارد، افراد سالها کار کردند و زحمت کشیدند و فقط با یک طرز فکر خیلی ساده میتوانند وارد یک صنعت شوند، در واقع خودشان را با شرایط روز تطبیق بدهند، خودشان را بروز بدهند و دیده بشوند و بتوانند خیلی از کارها را شکل بدهند. واقعیت امر این است که ما یک شرکت نوپا هستیم و تازه میخواهیم خروجی بدهیم. قبل از ما نیز اشخاصی فعالیتهایی داشتند ولی توان اجرا نداشتند، چون نمیتوانستند خودشان را با سرعت تغییرات منطبق کنند. اما ما از این تغییرات استفاده کردیم، و با توجه به تواناییهایی که در اختیار داشتیم میخواستیم حتی یک فیلم بسازیم که آن را به پرده سینما برسانیم و یک سال و نیم درگیر تحقیق، کار و تلاش در این زمینه بودیم. تمام تکنولوژیها و ابزارها و فنون را شناخته بودیم و یکسری از نیروها را هم در اختیار گرفته بودیم و با یک تغییر ماهیت خودمان را با شرایط منطبق کردیم. البته هزینه های زیادی برایمان داشت، ما از دو روز قبل از عید که شروع کردیم تقریبا از ۷:۳۰ صبح آغاز به کار کرده و گاهی تا ۴ صبح روز بعد و بعضی روزها ۱۸ تا ۲۰ ساعت کار میکردیم و گاهی هم پشیمان میشدیم که چرا اصلاً این کار را شروع کردیم. چون نیروی انسانی به دست نمیآمد و دورکاری هم قابلیت چندانی نداشت و چون در صنایع هنری باید بر کار نظارت فکری وجود داشته باشد، و خیلی جاها حضور فیزیکی لازم است، مثال واضح ترش همیشه استودیو صدا بیرون از محیط شغلی ما بوده، بنابراین خودمان را مطابقت دادیم و از تلفنهایمان استفاده کردیم، ضبط را انجام دادیم و صداگذاری کردیم. یلدا: بعد از تولید اولین کار که پذیرفته نشد، بازخوردهایی که در مورد اصول اولیه کار، مثل بک گراندها میگرفتیم به صورتی بود مثل اینکه ما اصلا به کار آشنا نیستیم. این در حالی بود که علاوه بر دانش انیمیشنی که داشتیم، سواد آکادمیک و حتی ۱۲-۱۰ سال سابقه کار با نرمافزارهای مربوط به این حوزه را داشتیم و بعد از فول تایم کار کردن اولین بازخورد این بود که افتضاح است. *بعد از این قضیه شما چیکار کردید؟ یلدا: ما آن کار را بدون لوگو شرکت مربوطه ارائه دادیم، تقریباً بعد از یک روز خودمان را جمع و جور کردیم و کم و کاستیهای کار و نقایص را برطرف کردیم و ارائه دادیم و این بار بازخورد خیلی خوبی داشت، البته به خاطر کمبود زمان مجبور شدیم خیلی از موارد را حذف کنیم و کار خیلی جمع و جورتر تحویل شرکت داده شد. با وجود سختیهای کار و نا امیدیهایی که در این مسیر برایمان پیش میآمد اما پیوسته در حال تلاش هستیم که به امید خدا بتوانیم کارها را به نحو احسن پیش ببریم. رضا: قسمت بعدی کار که میخواهیم اجرا کنیم خیلی وابسته به حامیان مالی ما است، و کلیه کارهایی که در این شرکت انجام شده با هزینه شخصی خودمان بوده، درست است که حامی مالی و غیره هم با ما همکاری داشتهاند، اما در کل تا چنین کاری بخواهد به سرانجام مناسبی برسد نیاز به پشتوانه مالی خوب دارد، و نیت اصلی ما هم رساندن پیامی بود و میخواستیم ذهنیتهایمان را به اجرا برسانیم. برای اجرای قسمت سوم نیاز به حامی مالی وجود دارد و در واقع در حال حاضر هیچ حامی نداریم و فقط خودمان هستیم و همکارانی که کارها را به اجرا میرسانند، و میخواهیم در کنار هم پیامی را برسانیم که امیدواریم بتوانیم بیش از پیش مخاطبان را با خود همراه کنیم. *بعد از انتشار اولین قسمت «کرونادوستها» بینندهها چه بازخوردی داشتند و آیا توانستید فیدبک خوبی بگیرید؟ رضا: بزرگترین مشکل در کار همین بود که چون ایده نو هست و هنوز بازخورد نگرفته و این که به عنوان یک مجموعه خصوصی آن ایده را پرورش میدهید، برای شما و برای آن ایده جایگاهی قائل نیستند، حتما منتظر میشوند چند نفر دیگر آن ایده را تکرار کنند تا کار شما دیده شده و مورد احترام واقع شود، فکر میکنم این بزرگترین بحثی بود که در قسمت اول داشتیم. ما کووید را به عنوان یک فرمانده دیدیم، فرماندهای که شخصیت دارد، وقتی به یک چیزی شخصیت دهیم، قابلیت ایجاد ارتباط را به آن میدهیم، ارتباطی که کاربر دریافت میکند، و دقیقا فعالیتی هوشمندانه انجام میدهد، چیزی که همه افراد در درون این ویروس میبینند که آنقدر هوشمندانه عمل و رشد میکند انگار دارای یک هوش منطقی و مصنوعی است و این هوش منطقی برای خودش تغییر و تحول ایجاد میکند یا خود را سازگار میکند، ما هم دقیقاً با همین طرز فکر جلو رفتیم و به آن شخصیتی با قدرت تفکر بالا دادیم، چون به راحتی خودش را تکثیر و سازگار میکند. *و چرا اسم کرونا دوست ها را برای این کار انتخاب کردید؟ در جامعه چه چیزی میدیدید که اسم این کارتون را کرونا دوستها گذاشتید. یلدا: گاهی اوقات که از محل کار به خانه برمیگشتیم میدیدیم کنار ساحل جمعیت زیادی هست و برای تفریح آمدهاند ساحل یا اینکه در برنامههای تلویزیونی، پلیس راه را نشان می داد که همه در حال مسافرت رفتن هستند و از خودمان میپرسیدیم این آدمها چرا به توصیههای بهداشتی عمل نمیکنند و اینقدر در سطح شهر تردد دارند یا مسافرت میروند، حتی در پاسخ اینکه چرا به مسافرت آمدید، میگفتند دوست دارم میام و مثل اینکه واقعا دوست داشتند که کرونا بگیرند و ما هم گفتیم پس اسم این مجموعه که میسازیم را بگذاریم کرونا دوستها! *خب قصه از کجا شروع شد و کووید چطور وارد بدن دختر شد؟ چطور تصمیم گرفتید آن صحنه را از بازار استخراج کنید و به تصویر بکشید؟ یلدا: در ابتدا تصمیم گرفتیم یک چیز عامیانه را به تصویر بکشیم که همه بتوانند درکش کنند و داستان از اینجا شروع شد که یک تجمعی ایجاد شد و ویروس کرونا هم بالاخره مثل همه ویروسهای دیگر قابلیت انتقال دارد و فرقی نمیکند که افراد در تماس با آن چه کسانی باشند، با همه یک جور برخورد میکند. ما هم گفتیم همان چیزی که در واقعیت وجود دارد را به تصویر بکشیم و کرونا رفت به جایی که تجمعی شده بود و وارد بدن یک نفر شد و آن شخص یک عطسه کرد و گفت وای اصلا این روزها جرات نمیکنم بگم که عطسه کردم در حالی که کرونا واقعا وارد بدنش شده بود و این شخص باز هم به گردش و تفریح خودش ادامه میدهد و پروتکلی را رعایت نمیکند، بعد نشان داده میشود که ویروس وارد گلوی این شخص شده، در ابتدا ویروس به صورت یک شخصیت چاق به تصویر کشیده شده اما بعد از گذشت ۴ روز به یک شخصیت قهرمانی فرمانده طور که خیلی هم روی فرم و قوی است، تبدیل میشود که میتواند خیلی هم خطرناک باشد. و ما تصمیم گرفتیم این ویروس را به این صورت و نه به آن شکل علمی به تصویر بکشیم که برای عموم مردم هم قابل درکتر باشد. هدف ما این نبود که اسکار بگیریم فقط میخواستیم همه مردم ببینند و تحت تاثیر قرار بگیرند. شکل و قیافه کرونا خیلی قِناس و کج و کوله بود «ساجده عبداللهی»، نقاش و طراح گرافیکی و دیجیتال کرونادوستها به ایسنا میگوید: اولین کار من بود و روزهای اول خیلی برایم سخت بود. خانم درخشانیان بسیار به من کمک کرد تا کارها را یاد بگیرم. من ۷ سال نقاشی کار میکردم، وقتی شروع کردم تا مدتی آزمون و خطا بود و در نهایت با استفاده از قلم مو و به مرور زمان توانستم با کار ارتباط برقرار کنم. همه بچهها کار میکردند، وقت کم بود و کار زیاد، طرحها هم با من بود پس باید سریعتر کار می کردم. کاراکترها را از سبک انیمههای ژاپنی الهام گرفته بودیم و خداراشکر خوب بود و خوب هم از آن استقبال شد. روز اول که کار کردم و طرح را زدم خیلی از آن خوشم نیامد، روی کاغذ خوب کار کردم اما اجرا باب میلم درنیامد. اولش خیلی سخت بود اما الان دستم آمده باید چکار کنم و بهتر شده است، کمتر استرس دارم و تسلط بیشتری پیدا کردهام پس کار زودتر تمام می شود. کرونا یک طوری بود که شکل و قیافه آن خیلی قِناس –کج و کوله- بود و هر طرف آن را درست میکردی از طرف دیگر خراب میشد. آناتومی آن مثل آدم نبود و طراحی آن برایم مقداری سخت بود. بارها کار را طراحی میکردم و روی آن خط میکشیدم، کارهای اول تا ۴-۳ روز طرح آن طول میکشید. در هر کاری عشق باشد آن کار رشد میکند «مریم دادرس» نویسنده داستان کرونادوستها است، او که مدرس سواد زندگی و مترجم است درباره روند کار و نوع فعالیت خود میگوید: هر کاری وقتی با عشق همراه شود به نحو احسن انجام میشود و فرقی نمیکند که چه کاری باشد، زمان قرنطینه سخت بود و ما میخواستیم بیاییم اینجا با همدیگر کار کنیم. باید خیلی از موارد را رعایت میکردیم و به هر حال سختیهای خودش را دارد اما وقتی که نتیجه کار را میبینیم دیگر آن سختیها رنگ باخته و کنار میرود. من حس خیلی خوبی دارم که دنیا بر پایه عشق میچرخد، در هر کاری عشق باشد آن کار رشد میکند فرقی نمیکند ما عشق داشته باشیم پس ما رشد میکنیم، دیگران عشق داشته باشند، دیگران رشد میکنند، به هر حال عشق در هر جایی خوب است. *شما چطور این عشق را به کار آموزش پیوند زدید؟ در ابتدا که درسم به اتمام رسید، مادر شوهرم گفتند که دوست داری بیایی سر کار؟ من آن زمان برای پر کردن وقتم و اینکه بیکار نباشم رفتم، ولی وقتی وارد کار شدم دیدم نه نمیشود صرفاً به این دلیل بروم سر کار که بخواهم وقتم را بگذرانم. چیزی باید این وسط باشد تا هم من لذت ببرم و هم کارم جنبه وقتگذرانی نداشته باشد و آن فقط عشق بود، دیدم که وقتی با بچهها کار میکنم چقدر آن ابراز احساساتشان قشنگ است و چقدر شیرین و هر چه بیشتر وارد این کار شدم دیدم این عشق دارد بیشتر و شیرینتر میشود، و همچنان ماندم تا الان که تقریباً ۲۱ سال هست دارم کار میکنم. *شما ازدواج کردهاید؟ بله، دو پسر هم دارم، یکی ۱۲ سال و آن یکی هم ۲۱ سالش است. *شاگردانتان را مثل بچههایتان دوست دارید یا بچههایتان را مثل شاگردانتان؟ فرقی نم کند، چون من هم مادر هستم هم معلم به هر حال درک میکنم و برای دانشآموزانم هم مثل مادر هستم، اگر غیر از این باشد نمیتوانم آموزش خوبی ارائه بدهم. من در مقاطع مختلفی تدریس داشتهام اما به خاطر عشق و نشاطی که در وجود بچههای دبستان هست آنان را انتخاب کردهام و سالهاست که با آنها کار میکنم. *کمی هم در مورد کرونا بگویید، با توجه به اینکه شما کرونادوست هستید... (آرام میخندد) بسیار خب، در زمان شیوع کرونا یکی از کاربران تماس گرفتند و گفتند من میخواهم که شما در یک مجله روانشناسی با موضوع کرونا با ما همکاری کنید و من باید حدود ۱۲ دقیقه صحبت میکردم، گفتم باشد و قبول کردم که با آنها همکاری کنم و آن فیلم را گرفتم و ارسال کردم و الحمدالله با من تماس گرفتند و گفتند که این مجله برای سمنان ارسال شده و بسیار هم راضی بودند. خب من خوشحال بودم که به هر حال توانستم فعالیتی در این زمینه انجام بدهم، هر کسی یک کاری انجام میدهد یکی نویسندگی میکند، یکی اجرا و من هم به این صورت فعالیتی داشتم. در این پروژه نیز شریک بودم و در حد توان همکاری کردم تا بهترین را ارائه کنیم. من فکر میکنم یکی از بهترین موقعیتها و فرصتهای زندگیام همین وضعیتی بود که کرونا پیش آورد، چون اگر دقت کرده باشید سیستم آموزشی ایران کلاً عوض شد، معلمها به فضای مجازی آمدند، بچهها خیلی بیشتر آشنا شدند و خود خانوادهها، فکر میکنم یکی از بهترین فرصتها بود و من خیلی توانستم ازش استفاده کنم. *در زندگی شخصیتان چطور؟ چه تأثیری داشت؟ خب زمان بیکاری زیاد بود و مدرسه نمیرفتیم، میتوانستیم از این زمان استفاده کنیم، برای من که یک فرصت طلایی بود، همیشه باید در درهها نگاهمان به سمت قلهها باشد. کرونا مثل یک مشکلی بود، مثل این بود که افراد افتادهاند در یک درهای ولی وقتی نگاهشان به سمت بالا باشد و قلهها را ببینند میتوانند از این موقعیت به نحو احسن استفاده کنند. انتهای پیام